ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

عشق من و بابا

افتادن ناف

صبح روز ششم كه بلند شدي شير بخوري كه از خوش حادثه خيلي هم سر حال بودي و مي خنديدي وقتي خواستم ماي بيبيتو عوض كنم ديدم كه نافت افتاده ، خيلي خوشحال شدم كه بدون دردسر اين اتفاق افتاد ، اولين كسي كه فهميد مادرجون بود و بعدشم عمه اشرف كه تا 10 روز پيشمون مونده بود و كلي هم زحمت كشيد . اينم عكست با عمه اشرف قابل ذكر است كه عمه زينت و زن دايي فاطي هم پيشمون موندن البته نه 10 روز ( يه كم كمتر ) اينم عكاشون     دختر قشنگتر از گلم خيلي دوست دارم ...
3 آبان 1390

كوچولوي نازو باهوش

شما يك هفته است كه ياد گرفتي غلت بزني و برگردي( از تاريخ 26/07/90 ) ، خيلي هم اين كارو دوست داري و تا ازت غافل مي شيم سريع برمي گردي و سعي مي كني بري جلو ، خيلي با نمك مي شي و من يه عالمه فشارت مي دم ، شما قشنگترين ، نازترين ، باهوشترين و مهربان‌ترين دختر روي زميني براي من ، خيلي خيلي دوست دارم ، بابا هم همين طور   ...
3 آبان 1390

ملورين و آرين

روز جمعه (22/07/90 ) قرار بود عمو مهدي و زن عمو عاطفه و از همه مهمتر آرين كوچولو بيان خونه ما ، اونها اومدن و تا آخر شب كلي بهمون خوش گذشت و با شما دو تا بازي كرديم و خنديديم ، كلي هم عكس ازتون گرفتيم كه چندتاشو ميذارم ، زن عمو عاطفه برات كلاه درست كرده بود و يه قلك pooh و يك كتاب شعر و 2 تا عكس بزرگ ، يه ليوان آب تاشو pooh و يه دستبند برات آورده بود كه تو عكسا مشخص هستند . خيلي هم با هم بازي كردين ، مثلاً ما به شما يه عروسك داديم و دوتايي داشتين اونو مي كشيدين سمت خودتون ، خيلي با نمك شده بودين نكته جالب وقتي بود كه داشتين با چرخ و فلك بازي مي كردين ، چون شما ياد گرفتي اونو به چرخش در مياري ،آرين كلي تعجب كرد...
3 آبان 1390
1